لحظه های شیرین قبل از با تو بودن
کودکم می خوام از قبل ازدنیا اومدنت برات بنویسم . داداشت آریان ۳۰/۵ ساله بود و اون موقع می رفت مهدکودک و یک دوستی داشت که اسمش امیرمحمد بود و داداشت همش می گفت برای من یک برادربیار و اسمش روبزار امیرمحمد بالاخره من و بابایی تصمیم گرفتیم که برای آریان یک داداش کوچولو یا شایدم خواهر کوچولو بیاریم و اینجوری شد که تو بالاخره اومدی تو شکم مامانی . اون روز۱۰ ذر۱۳۸۶ بود که من فهمیدم حامله ام و با اینکه دومین دفعه بود که این حس رو تجربه می کردم ولی واقعاْ لحظه شیرینی بود و هم ن و هم بابایی خیلی خوشحال شدیمولی به داداشت چیزی نگفتیم آخه هنوز خیلی زود بود که بفهمه و حوصلش از این همه انتظار سر می رفت .
بعدا می یام و از لحضه های با تو بودن می نویسم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی